وب سایت جامع حقوقی،سیاسی،اجتماعی حمید معینی

نشر جدید ترین مقالات و اخبار حقوقی

وب سایت جامع حقوقی،سیاسی،اجتماعی حمید معینی

نشر جدید ترین مقالات و اخبار حقوقی

وب سایت جامع حقوقی،سیاسی،اجتماعی حمید معینی

حمید معینی کارشناس ارشد حقوق خصوصی
ازتمامی بازدیدکنندگان التماس دعاداریم
" انسان اندیشمند در برابر این پرسش که از کجا آمده و به کجا میرود و قانون حرکت او چیست، درمانده. در جستجوی وطن مالوف به هر تلاش دست میزند و کمتر به معلوم میرسد. جهان مادی را مسخر کرده است و بر بام آسمان نشسته، ولی راز آفرینش را دور از دسترس خود میبیند و هر زمان که پا از دایره محسوس بیرون مینهد، عقل را ناتوان و پای استدلال را چوبین مییابد. فلسفه تاریخ نیز با همه گیرایی راه به جایی نبرد، و جز مشتی فرض و ظن و قرینه ارمغانی نیاورد. خردگرایان گره ای نگشودند و آخرین دیالکتیک این شد که هستی همچنان که از مطلق آغاز شده به مطلق نیز میرسد، و در دایره ای سر به مهر در حرکت است.
نومیدی از علم، انسان را به عرفان کشاند، به این سودا که در آینه صافی دل حقیقت را ببیند"
دکتر کاتوزیان

طبقه بندی موضوعی

خلاصه اندیشه های قرن بیستم

چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۲۷ ب.ظ

لیبرالیسم:
فلسفه‌ای است مبتنی بر اعتقاد به اصل آزادی که در رنسانس و اصلاح دینی نهفته است. این واژه به عنوان یک آموزه یا تفکر و لیبرال به معنای آزادیخواه از واژه Liberteh مشتق شده است.
واژه Freedom نیز به معنای آزادی است، البته برخی این واژه را بیشتر در حوزه فلسفی و مترادف با اختیار می‌دانند و واژه لایبرته را در قالب انسانی و اجتماعی در نظر می‌گیرند.
اگر چه در پاره‌ای از دولت‌شهرهای یونان باستان بویژه آتن، شهروندان از آزادیهای گسترده برخوردار بودند، اما نمی‌توان ریشه‌های لیبرالیسم را تا زمان دولت شهرها عقب برد. مهمترین تفاوت لیبرالیسم عصر مدرن با سنت آزادیخواهی یونان باستان  به شرح زیر است:
1 – وجود بردگی چه بصورت طبیعی (یعنی برخی انسانها ذاتاً و در خلقت پست‌تر از برخی دیگر آفریده شده‌اند) و چه بصورت موضوعی (یعنی بردگی ناشی از جرایم، جنگها و ...) در یونان باستان پذیرفته شده بود.
2 – آزادی انسان در دولت شهرهای یونان باستان در پیوند با جامعه‌اش و به اعتبار شهروندی انسان فرض می‌شد.
3 – لیبرالیسم ارتباط محکمی با مدرنیسم دارد و لذا برای تمام تاریخ بشر بافتی منسجم داشته و به باور اندیشمندان جهان‌شمول است.

تحولات و دگرگونیهای شکل‌گیری اندیشه لیبرالیسم:
1 – تحولات و دگرگونیهایی که از قرن 13 میلادی در اروپا، بخصوص در دو کشور ایتالیا و هلند در زمینه امور تجاری و روابط بازرگانی به وقوع پیوست تأثیر زیادی در شکل‌گیری اندیشه‌های سیاسی داشت و هر تحولی در زندگی مادی باعث ظهور اندیشه‌های نوین شد.
با عقب‌نشینی فئودالیسم و ظهور بورژوازی اندیشه‌های سیاسی جدا از کلیسا بتدریج شکل می‌گرفت. ماکیاول، ژان بدن، توماس هابس تا قرن 17 اگر چه معتقد به حاکمیت مطلقه بودند، اما رعایت احترام به حقوق طبیعی و مالکیت افراد هم در فلسفه سیاسی آنها به چشم می‌خورد. همین اندیشه‌ها که مطابق با نیازهای طبقه جدید (بورژوازی) بود پایه‌های نخستین اندیشه‌های لیبرالیستی را پدید آورد. با موج دیگر تحولات اقتصادی که در حوزه صنعت بوجود آمد زمینه لازم برای غنای اندیشه نوین فراهم شد.
نظریه‌پردازان این زمان (مونتسکیو، ولتر، ژان ژاک روسو، جان لاک) کلاً از فلسفه غیر تعقلی کلیسا بریده و حتی با آن به ستیزه برخواستند و خردگرایی پایه فلسفی آنها شد.
در اندیشه آنها دیگر نظریاتی مثل اندیشه مارتین لوتر یا کشیشانی مانند سن پل جایی نداشت. اندیشه‌های سیاسی آنها با همة اختلاف، در شکل و ماهیت رژیمهای سیاسی حول سه محور از مبانی حقوقی طبیعی و فردگرایانه به شرح ذیل است:
1 – سلطه سیاسی معلول ارادة پروردگار نبوده بلکه مبتنی بر توافق انسانها است.
2 – نظامهای حقوقی و دولتی باید ناظر بر رفاه انسانی و هماهنگ با اصول عقلی باشند.
3 – انسان دارای حقوق فطری است که باید از طرف دولت محترم شمرده شود.
فلسفه طرفداری از حقوق فرد یا individulism از مظاهر دیگر لیبرالیسم در این زمانه است. اما برداشتهای تازه‌ای نیز از مفاهیم (عقل، سعادت، طبیعت، پیشرفت و ...) بدست آمد:
عقل یعنی مراجعه به عقل و استدلال منطقی به جای تبعیت از فلسفه کلیسا مطرح شد (که ریشه در بنیادهای فئودالیسم و اشرافیت داشت.)
سعادت یعنی احترام به شخصیت انسانی و رواج نفس اصالت فرد.
طبیعت، اصول طبیعی و علوم عملی مبتنی بر مشاهده و مطالعه بجای بحث در مسائل متافیزیک
پیشرفت، توسعه صنایع و روابط بازرگانی و لزوم توجه به پیشرفت و چاره‌جویی علمی و عملی برای استفاده از منابع ثروت، خمیرمایه فکری و عقیدتی این متفکران بود.
پایگاه اندیشه لیبرالیسم انگلستان بود. کشوری که در قرن 18 و 19 به برکت انقلاب صنعتی سرآمد کشورهای صنعتی اروپا شده بود. به همین دلیل یکی از مکاتب مهم این جهان‌بینی (اصالت فایده) از انگلستان است.
فلاسفه و متفکرینی چون جرمی بنتام، جیمز مین و جان استوارت میل مهمترین نظریه‌پردازان مکتب اصالت فایده بودند. رئوس عقاید و نظرات آنان را می‌توان در اصالت سود، اصالت عقل، مساوات و رادیکالیسم سیاسی (تندروها) (رفرمهای رادیکال در مقابل اصلاح‌طلبی) ذکر نمود.
انگلستان با مبارزات پیگیر سیاسی و اجتماعی بر ضد سلطنت مطلقه و تأسیس پارلمان و حقوق فردی و نهادهای دمکراتیک پایگاه اصلی تحولات اقتصادی، مهمترین عامل بروز اندیشه لیبرالیسم سیاسی است.
پس از ایتالیا، هلند و انگلستان و آمریکا به یُمن جنگهای استقلال و «اعلامیه حقوق» نقشی عمده در تکامل حقوق فردی و آزادیهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی حاکمیت ملی به عهده داشت. اما انقلاب کبیر فرانسه در 1789 را می‌توان اوج انقلابات بورژوایی جهان و نقطه عطف لیبرالیسم دانست. بورژوازی فرانسه در مقابل فئودالیسم که حاضر به ترک مواضع قدرت نبود چاره‌ای جز انقلاب خشونت‌بار نداشت و این با آنچه که در انگلستان حدود یک قرن به طول انجامید و آهسته آهسته بورژوازی در فئودالیسم ادغام و بالاخره آن را از صحنه سیاسی خارج نمود، مغایرت داشت.
نتیجه انقلاب فرانسه حذف مظاهر فئودالیسم، یعنی سلطنت مطلقه، عناوین موروثی، نجیب‌زادگان، ملی کردن اراضی وسیع متعلق به کلیسا، همچنین برقراری نهادها و ارزشهای ضروری لیبرالیسم یعنی پارلمان، آموزش عمومی، حق رأی عمومی و طرح شعارهای بشردوستانه مثل آزادی، برابری و برادری بود.

زمینة اقتصادی لیبرالیسم را توضیح دهید؟
لیبرالیسم قرون 18 و 19 بطور کلی اندیشه و عمل طبقه متوسط بود. یعنی تولیدکنندکان کوچک که مخالف هرگونه انحصار و موافق رقابت آزاد بودند. به همین دلیل خواسته‌های اقتصادی لیبرالیسم هم مبتنی بر تمایلات و هدفهای همین طبقه جدید بود که در بطن نظریات آدام اسمیت و ریکاردو نهفته است. یعنی:
1 – مخالفت با جنگ، 2 – حذف موانع کمرگی که باعث محدودیت تجارت آزاد می‌شود. 3 – عدم دخالت دولت در مکانیسم بازار و حمایت دولت از مکانیسم بازار و از شهروندی در برابر شهروند دیگر (طلبکار در مقابل بدهکار یا کارگر در مقابل کارفرما).
این اندیشه‌گران لیبرال جهان را نوعی جمهوری تجاری تصور می‌کردند که از دولتها صلح، تضمین مالکیت و آزادی مبادلات را خواستار بودند.

زمینه سیاسی و اجتماعی لیبرالیسم:
1 – احترام به حقوق فردی و آزادیهای اجتماعی و سیاسی و اعتقاد به اینکه سعادت فرد منجر به سعادت و خوشبختی کل جامعه می‌شود.
2 – مخالفت با جنگ، خشونت و تجاوز
3 – کنترل قدرت دولت از طریق پارلمانتاریسم و مراجعه به افکار عمومی
4 – جدایی کلیسا یا دین از سیاست
5 – ایجاد و وضع قوانین و مقررات حقوقی، جزایی و کار
6 – احترام به حق مالکیت

زمینه فلسفی لیبرالیسم:
1 – جهان‌بینی بورژوایی لیبرالیسم (بورژوا = شهرنشین) متکی بر فلسفه اصالت فرد یا individualism (اصالت فرد) و در مقابل Collectivism (مکتب اصالت جمع)
2 – اعتقاد به سرشت نیک انسان
3 – اعتقاد به فلسفه عقل‌گرایی و آزادی


عواملی که منجر به توسعه و تحولات مختلف در غرب و زیربنای تفکرات و آموزهای مختلف شد عبارتند از:
1 – تفکر و اندیشه‌های یونان باستان (روشنگری)، 2 – قرون وسطی (ارباب رعیتی – فئودالیته) ، 3 – عصر رنسانس (تجدید حیات روشنگری)، 4 – رفرم مذهبی، 5 – استعمار، 6 – انقلابهای دمکراتیک انگلستان، 7 – انقلاب استلال آمریکا، 8 – انقلاب کبیر فرانسه، 9 – انقلاب صنعتی، 10 – انقلاب اختراعات و تکنولوژی

در یک تقسیم‌بندی می‌توان دو نوع لیبرالیسم احساس و عقلانی را از هم متمایز کرد. در اولین احساس و عاطفه و در دومی عنصر عقل مورد تأکید است.
لیبرالیسم احساسی با صبغه رمانتیکی گاه می‌تواند در جنبش‌های ناسیونالیستی مؤثر باشد. از نظر این لیبرالیستها ملتها همچون انسان دارای روح و جان هستند. آنها برای هر ملتی به منزله یک فرد حق استقلال و حیات قایل می‌شوند.
اما لیبرالیسم عقلانی بر دو پایه «فرد» - همچون موجودی خودبنیاد به مفهوم عدم وابستگی طبیعی به جمع و گروه (ملی یا قومی) و «عقل» استوار است و اصل «آزادی» از ترکیب این دو عنصر یعنی فرد و عقل حاصل می‌شود. اما علاوه بر ارتباط محکم میان اضلاع فرد، عقل و آزادی لیبرالیسم عناصر دیگری را در بطن خود می‌پروراند. همچون حوزه خصوصی، حکومت مشروطه یا حداقل و مدارا.

1 - کاربرد حوزه خصوصی در چارچوب مدرنیسم در کنار حوزه عمومی است.
حوزه عمومی واسطی میان قدرت دولت (نهادهای رسمی حکومتی) و فرد و زندگی شخصی اوست. این حوزه پیوند نزدیکی با جامعه مدنی و مسئولیت‌های مربوط به آن مثل شهروندی و نظایر آن دارد که سپر محافظی برای بقا و حفظ حوزه خصوصی از دستیابی مستقیم قدرت حکومت به فرد بوجود می‌آورد.
جامعه مدنی با قرار گرفتن میان حوزه خصوصی و قدرت دولت نقش ضربه‌گیر را ایفا کرده؛ اجازه نمی‌دهد قدرت دولت بطور مستقیم زندگی شخصی را به طور گسترده متزلزل سازد.

2 – دولت محدود یا حداقل
یکی از ارکان فلسفه سیاسی لیبرالیستی دولت محدود یا حداقل است. دولت لیبرالی دولتی است که وظایف آن بسیار اندک بوده و تا جایی که ممکن است اجازه می‌دهد شهروندانش راساً مسئولیت‌های فردی یا اجتماعی خود را انتخاب کرده و بر عهده بگیرند. توجیه آنها تأکید بر مصونیت فردی است که از نیروی عقل برای شناخت و انتخاب برخوردار است.
لیبرالیسم برای توجیه مسئولیت اندک دولت به جنبه‌های انسان‌شناسانه و به طرز تلقی خود از سازوکار اجتماعی نیز توجه می‌کند. منظور از جنبه‌های انسان‌شناسانه لیبرالیسم ویژگی‌های کلی و عمومی مثل نیک‌سرشتی انسان است. لیبرالیسم منکر رفتارهای ناپسند و شرورانه بشر نیست ولی این اصل را حاکم بر سرشت انسان نمی‌داند.
جان لاک منکر طبع شرورانه برای بشر بوده است و معتقد است که فرد با اتکا بر عقلش می‌داند که برقراری روابط شرورانه با دیگری در کنار سودهای اندک باعث زیانهای بسیار می‌شود. هایک نیز از لیبرالیستهای دیگر معتقد است که فرد آزاد هم از فرصت و انتخاب برخوردار است و هم باید مسئول نتایج اعمال خوب یا بد خود باشد. آزادی و مسئولیت از هم تفکیک‌ناپذیرند.
لیبرالها به نوعی سازوکار اجتماعی نیز اعتقاد دارند که همچون دستهای پنهان مقاصد و اهداف انسانها را متعادل و سازگار می‌کنند. چنین سازوکاری بیشتر در عرصه مسائل اقتصادی و موازنة عرضه و تقاضا در بازار مورد توجه قرار گرفته و به دیگر قلمروهای حیات اجتماعی نیز تعمیم داده شده است. به این ترتیب دولت از نیروی اجبار و بازدارندگی خود صرفاً برای رفع مزاحمت‌ها در مسائل داخلی و اجتماعی و جلوگیری از هجوم خارجی استفاده می‌کند. به تعبیری دیگر دولت نیروی حافظ نظم و امنیت در داخل کشور و مرزهاست.

3 – اصل مدارا
بر دو دلیل استوار است:
1) تسهیلی که بر روابط انسانها با یکدیگر برقرار است و بر رعایت حقوق متقابل تأکید دارد.
2) این اصل که بیشتر خواسته تحولات علمی و فلسفی و برخاسته از تردیدهای شناختی و معرفتی است مبتنی است بر این که یقین، امری دور از دسترس بوده و از آنجا که ما نمی‌توانیم در درستی یا نادرستی عقاید اطمینان‌های معرفتی داشته باشیم ضمن رعایت شرط عقل نباید به سرکوب عقاید متوسل شویم.
اصل مدارا بویژه متضمن حقوق افراد و اقلیتهاست و اجازه نمی‌دهد که اکثریت از قدرت خود به ضرر افراد و اقلیتها استفاده کند. جان استوارت میل از یک سو از حقوق فرد دفاع می‌کرد و از سوی دیگر نگران بود که تجمع حقوق افراد در قالب اکثریت نوعی از استبداد را نسبت به تک‌تک افراد یا اقلیتهای قومی – مذهبی بوجود آورد. او در استدلالهای خود خواهان حمایت از افراد و شهروندان در مقابل افکار و احساسات غالب روز بود.

نخبــه‌گرایی (Elite):
واژه نخبه در قرن 17 میلادی برای توصیف برتری کالاها مورد استفاده قرار می‌گرفت. بعدها برای گروههای بزرگ اجتماعی مثل واحدهای نظامی یا طبقه خاصی مثل نجبا و اشراف اطلاق می‌شد. این واژه در 1823 وارد فرهنگ لغت آکسفورد شد. اما استفاده از آن در نوشته‌های سیاسی و اجتماعی قرن 19 تا 1930 در بریتانیا و آمریکا عمومیت نداشت. تا زمانی که این واژه بطور قابل ملاحظه‌ای وارد نظریه‌های جامعه‌شناسی نخبگان شد.
تعریف واحدی برای این واژه وجود ندارد. هر یک از متفکران از آن منظور و نیت خاصی را ارائه می‌دهند. کلماتی مثل ابرمرد، قهرمان، کاریزم، رهبر، فیلسوف‌شاه و ...
طرز فکر متفکرین راجع به نخبه و نخبگان جدا از محیط، شرایط و حوادث زمان آنها نیست. اما وجه مشترک نظریات آنها از افلاطون تا توین‌بی یک چیز است و آن برتری فردی یا گروهی بر دیگران و در نتیجه مشروعیت حکومت آن فرد یا گروه بر دیگران می‌باشد.
علیرغم تحولات و حوادث گوناگون که در طول زمان رخ داده این اندیشه هنوز در قرن بیستم طرفداران و نظریه‌پردازانی را به خود اختصاص داده است.
اندیشة «مردان تاریخ‌ساز» و «مردم صفر قبل از عدد» هنوز دستمایة تئوریسین‌ها و سیاستمدارانی است که دانسته یا ندانسته راهگشای دیکتاتوریهای تاریخ بوده‌اند و  خواهند بود. اگر چه نمی‌توان خلاقیت‌ها، مبارزات و نیات خیرخواهانه و خدمات انسانهای بزرگ را که در طول تاریخ موجب تحولات عظیم شده‌اند را نادیده گرفت، ولی باید میان مردم و نخبگان قایل به یک رابطه دوجانبه و تأثیرپذیری مردم و نخبگان از یکدیگر بود. از این رو باید سیر تحول این اندیشه را از گذشته تا امروز مختصراً مورد بررسی قرار داد.

ایــران باستــان:
نخستین اثر بزرگداشت نخبگان در یکی از قدیمی‌ترین مذاهب به چشم می‌خورد. زرتشت در گاتها گفته‌ است: «ما می‌ستایم اشاسپندانی را که از روی دانش فرمانروایایند.»
در زمان ساسانیان نخبگان حاکم، برخواسته از اقشار ممتاز جامعه یعنی درباریان، روحانیان و نظامیان بودند.

یونان باستـان

افلاطون و اعتقاد او به فیلسوف‌شاه:
شرایط سیاسی و اجتماعی زمان افلاطون(قرن پنجم قبل از میلاد) در افکار و نظریات او بی‌تأثیر نبوده. عدم ثبات نسبی حکومت در دولت‌شهرهای یونان باستان بدلیل اختلاف عمیق طبقاتی میان فقرا و ثروتمندان، بازی حزب‌ها،     موضع‌گیری سیاسی، خودپرستی و سرانجام منشأ اشرافی بودن خود افلاطون او را به دموکراسی بدبین و راه‌حل معظلات جامعه را اصل تقوا در علم می‌دانست و این ویژگی زمامدارانی است که فیلسوف باشند. او برای رسیدن به حاکمیت فلاسفه و دانشمندان طرح آکادمی را پی‌ریزی کرد و در کتاب «جمهور» در خصوص فیلسوف‌شاه متذکر شد که فلاسفه حق حکومت دارند و علت گمراه شدن آنها صرفاً جامعه است. افلاطون حتی دروغ گفتن را هم برای چنین فیلسوفی جایز می‌داند.
از نظر افلاطون زمامدار فیلسوف قائم به علم است. در کمونیسم تخیلی او تحلیل مالکیت خصوصی اعم از پول، خانه و ملک، زندگی در سربازخانه‌ها، جدا شدن از زندگی خانوادگی، حذف روابط زناشویی از طریق ازدواج رسمی با یک زوجه از ویژگی‌های اصلی است. به عقیده او هدف باید تولید مثل بهتر تحت حکم زمامداران باشد. او معتقد است حذف خانواده برای زمامداران و سربازان که نگهبانان کشورند لازم و ضروری است اما دیگران حق دارند خانواده تشکیل داده و از تملک بهره‌مند شوند.
از مشخصات دیگر مدینه فاضله این بود که فیلسوف‌شاه هیچ تعهد یا قید و بندی نسبت به افکار عمومی و رضایت توده‌ها در تصمیم‌گیری نداشته و فارغ از تعهد به قانون است. چون نیازی به مشورت یا رعایت قانون ندارد. البته این فکر او مغایر با اندیشه یونانیانی است که معتقد به ارزشهای اخلاقی، آزادی و تبعیت از قانون بودند.
لازم به ذکر است که افلاطون در نوشته‌های بعدی خود از این اندیشه می‌گذرد و دولت ایده‌آل را دولتی می‌داند که هم رعایا و زمامداران تابع قوانین هستند.
نیچه (معتقد به ابرمرد) فیلسوف خردستیز یا Irrationalism  و نخبه‌گرا مخالف حقوق برابر انسانها و ملل و معتقد به دو دسته بودن مردم یعنی زبردستان و زیردستان است. به عقیده او اصالت و شرف و همچنین بندگان متعلق به گروه اول یعنی زبردستان است که غایت وجودند اما زیردستان آلت دست و وسیلة اجرای نیات یا اهداف زبردستان است.
پیشرفت دنیا و زندگی انسان بوسیله زبردستان صورت می‌پذیرد که معدودند و جماعت اکثریت باید ابزار کار ایشان باشند. نیچه معتقد است که دنیا در آغاز بر وفق مراد زبردستان و مردمان نیرومند بوده و زیردستان بنده آنها بوده‌اند. اما زیردستان با حیله و تدبیر اصولی چون شفقت، فروتنی، خیرخواهی و مهربانی و عدالت و کرامت را در اذهان بصورت پدیده‌های نیک، درست و زیبا جلوه دادند و توانستند توانایی نیرومندان را کم و تعدیل کرده و از بندگی آنها رها شوند و این مقصود را بیشتر بوسیله پیامبران با استفاده از نام خدا و خلق پیش بردند.
از نظر او سقراط و بودا  و از آنها بیشتر عیسی مسیح آموزگاران بزرگ این تعلیمات هستند. نیچه پس از مذمت اخلاق و سجایای انسانی، حق، عدالت، برابری و برادری را کلاً باعث فساد اخلاقی بزرگان می‌داند. در ایده او اصول زندگی زبردستان و برتران در ارج نهادن به زندگی دنیا و پشت پا زدن به فکر خدا و زندگی اخروی است که مایه عجز و ناتوانی انسان می‌باشند. او معتقد است که در سایه چنین تعلیماتی است که بشر به مرتبه مرد برتر یا  Superman یا Ubermench می‌رسند. نیچه برای این قهرمان هیچ حد و مرز اخلاقی قایل نیست و از این رو فلسفه‌اش به نیهیلیسم (پوچگرایی) ختم می‌شود.

تـوماس کارلایل (اعتقاد به قهرمان):
او معتقد به نقش قهرمان در تاریخ است. قهرمانی که تجسم تازه‌ای از قدرت اندیشه الهی است. به زعم دیانت با ظهور پیامبر اسلام و لوتر مسیحی دگرگون می‌شود. سیاست با کرامول و شعر با دانته و شکسپیر متحول می‌گردد. به عقیده او پرستش قهرمان قدیمی‌ترین و استوارترین عنصر زندگی اجتماعی و فرهنگی انسان بوده است.

پارتو (گروه گزیده)
اقتصاددان و جامعه‌شناس ایتالیایی که ضد دموکراسی و لیبرالیسم و ضد اومانیسم و خردگرایی است. او برای محاسبات عقلی در اعمال و روابط انسانی ارزشی قایل نیست و برعکس نقشی را که عناصر غیرمعقول در زندگی انسانی بازی می‌کنند را مهم شمرده و آن را نتیجه غرایض و احساسات می‌داند.
او دو اصطلاح غرایض و احساسات را در مقابل عقل بکار می‌برد و معتقد است حکم نهایی با احساسات و یا تحریکات احساسی است. پارتو در جامعه به «گروه گزیده» اعتقاد دارد و آن را به روش زیر تعریف می‌کند:
فرض کنیم در هر یک از شعب فعالیتهای انسانی هر فرد دارای نمره‌ای است که نشانة استعداد اوست. اگر نمرة بهترین حقوقدان 10 و نمره وکیلی که کسی به او مراجعه نمی‌کند 1 باشد باید صفر را برای افرادی در نظر بگیریم که بکلی پرت است از طرفی اگر برای کسانی که چه از راه درست و نادرست میلیونها ثروت بدست می‌آورند نمره 10 و برای کسی که ثروت او به چندین هزار می‌رسد نمره 6 قرار دهیم کسی که فقط زندگی فقیرانه‌ای را اداره می‌کند نمره یک خواهد داشت. در اینجا صفر را نیز برای کسانی می‌گذاریم که با کمک دیگران زندگی می‌کنند.
به عقیده او اگر برای مجموعه کسانی که در رشته مربوط به فعالیت خود بهترین نمرات را بدست آورده‌اند طبقه‌ای قایل شویم می‌توانیم برای طبقه نام گروه گزیده را اطلاق کنیم.
البته پارتو گروه گزیده را تماماً واجد قدرت نمی‌داند بلکه آن را به دو گروه تقسیم می‌کند:
الف) گروه گزیدگان حاکم، که با واسطه یا بی‌واسطه نقش قابل توجهی در حکومت دارند،
ب) گروه گزیده غیر حاکم که شامل بقیه افراد گزیده است.
نتیجه: او بر عدم تساوی سهم افراد در جامعه تأکید دارد و اندیشمندان، استدلالات او را همچون نظریات نیچه و کارلایل بی‌تأثیر بر ظهور قدرت مطلقه و دیکتاتوری فاشیستی در ایتالیا و آلمان نمی‌دانند.

ماکس وبر (کاریزما)
از آثار و مطالعات ماکس وبر در رابطه با نخبگان بحث او در خصوص حاکمیت و سلطه است. او به سه نوع سلطه اشاره دارد: 1) سلطه قانونی که سرشت عقلایی داشته و مبنای آن قانون است. 2) سلطه سنتی، که مبنای آن اعتقاد به قداست سنتهای موجود و مشروعیت کسانی است به موجب آداب و رسوم به قدرت رسیده‌اند. 3) سلطه کاریزماتیک، که مبنای آن اعتقاد افراد به ارزشهای شخصی یک مرد است که از قداست، شجاعت و تجربیاتش مایه می‌گیرد. این فرد که از بین مردم برمی‌خیزد بواسطه احساس و درک عمیقی که از گرفتاریهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و بطور کلی مسایل میهن خود دارد و به نظر می‌رسد بهتر از سایرین می‌تواند معضلات و گرفتاریهای جامعه را حل کند ملت از او تبعیت کرده و او را رهبر و مصلح خود می‌داند.
در رهبری کاریزما احساسات نقش عمده و عاشقان رهبری، رهبران خود را انسانهای استثنایی می‌دانند.

تعریف ماکس وبر از کاریزما
کیفیت استثنایی شخصی که به نظر می‌رسد واجد یک قدرت فوق طبیعی، فوق بشری و غیر عادی است که در سایه این قدرت، او مرد سرنوشت‌سازی جلوه می‌کند که پیروان و هوادارانش گرد او جمع می‌شوند. هر سلطه کاریزما مستلزم خودسپاری توده مردم به شخص رهبر است که گمان می‌کند برای انجام رسالتی دعوت شده بنابراین رابطه‌ای عاطفی و اعتمادی بی‌چون و چرا بین آن دو برقرار می‌شود.
کاریزما پیوستگی زندگی سیاسی را خواه قانونی باشد یا سنتی قطع می‌کند. نهادها را درهم می‌شکند و نظم موجود و نشانه‌های اجتماعی معمول را مورد مؤاخذه قرار می‌دهد و بجای آن شیوه نوینی از مناسبات بین انسانها را پایه‌ریزی می‌کند. او خود را مقید به رعایت ضوابط و مقررات سلطه سنتی یا قانونی نمی‌بیند. این سلطه به خدمت‌گزاران و هواداران و مریدان سرسپرده نیاز دارد و نه به کارمندان. آنچه در این نوع سلطه اهمیت دارد ثبات نیست بلکه حرکت است و زیر و رو شدن مطابق با تصور رهبر که خود تجسم خود آرمان است و نه یک حقوق یا قاعده.
سلطه کاریزما رایج‌ترین وسیله منقلب‌ کردن و سرنگون کردن یک رژیم سنتی و قانونی است از این رو یک قدرت انقلابی بخصوص برای جوامعی بشمار می‌رود که در حال گذر از سلطه سنتی به سلطه قانونی است. البته همة انقلابها کاریزماتیک نیستند و همة سلطه‌های کاریزماتیک نیز انقلابی نیستند مثل سلطه دالایی لاما در تبت که خصلت انقلابی ندارد.

سوسیــالیسم:
از ریشه لاتینی «سوسیوس» به معنای همراه و شریک مشتق شده است. واژه سوسیالیسم همزمان در فرانسه و انگلستان بین سالهای 1830 و 1840 پدید آمد و به رویدادها و تحولات عصر مدرن مربوط می‌شود.
سوسیالیسم مدرن قبل از هر چیز فرضیه اقتصادی و مبین این امر است که می‌توان هماهنگی اجتماع را در تولید و توزیع ثروت جایگزین ابتکار آزاد افراد نمود.
منشأ آن، انقلاب صنعتی در انگلستان (تحت تأثیر اختراع نیروی بخار، صنایع ریسندگی و بافندگی، صنعت حمل و نقل و ذوب آهن در اواخر قرن 18) و فقر توأم با این انقلاب بود. سوسیالیسم ادعا می‌کند که قادر است تضاد غیرمنطقی جهان نوین یعنی فقرگرایی حاصل از ماشینیسم را از بین ببرد.
ذهنی‌گرایان سوسیالیستی برداشتی کاملاً مغایر با لیبرالها داشتند و اصولی که لیبرالها تضمین‌کننده خوشبختی برای اکثر مردم می‌دانستند را رد می‌کردند. به اعتقاد آنها شرایط جوامع اروپایی صنعتی‌شده در قرون 16 تا 19 میلادی و بخصوص مجامع کارگری آنها نشان می‌داد که ماشینیسم نه‌تنها ساعات کار را کاهش نداده بلکه باعث افزایش آن تا 16 ساعت در روز نیز شده بود و از سوی دیگر بحران و بیکاری، بیسوادی و مهمتر از آن اختلاف طبقاتی نیز تشدید شده بود.
در چنین شرایطی بود که در جهان غرب نخستین اندیشه‌پردازان سوسیالیست ظاهر شدند. اگر چه هدف همة آنها خوشبختی، سعادت و برابری برای همة مردم بود ولی راه رسیدن به هدف بسیار متفاوت بود، بطوری که در این سه قرن سه نوع سوسیالیسم بوجود آمد.

1 – سوسیالیسم رومانتیک یا تخیلی
از جمله تئوریسین‌های آن «دوسن سیمون – 1825 - 1772» بود. افکار آنها بیشتر بر احساسات و تخیلات بشردوستانه متکی بوده تا بر موازین علمی. این نظریه‌پردازان (سوسیالیستهای رومانتیک) مخالف سرمایه‌داری و موافق برپایی سیستم مالکیت جمعی و عمومی و از بین بردن تضاد بین کار فکری و کار جسمی و بین شهر و روستا و همچنین توزیع ثروت مطابق با کار و نیازهای مردم بودند. سوسیالیسم اصالت را به زیست جمعی می‌دهد نه به فرد و به سرمایه‌داری و عقاید بورژوازی اعتقاد دارد.
سوسیالیسم رومانتیک به نوعی از سوسیالیسم کاتولیک در برابر فردگرایی پروتستان حمایت می‌کند. البته در میان این سوسیالیستها افراطی‌هایی مثل «بابوف» معتقد به لغو مالکیت خصوصی بودند که نهایتاً اعدام شدند.
این سوسیالیسم متأثر از انقلاب فرانسه با الهام از روسو، جهت‌گیری روستایی داشته و بازگشت به طبیعت را مطرح می‌کند. اگوست کنت منشی سن‌سیمون بوده و در عقاید جامعه‌شناسانة خود از سوسیالیسم الهام گرفته بود.

2
– سوسیالیسم دمکراتیک
مدعی استفاده از نظام پارلمانی به عنوان وسیله اصلی برای رسیدن به هدفهای سوسیالیستی بود. احزاب سوسیالیست اروپای غربی و جنبش‌های کارگری انگلستان از این دسته هستند. از تئوریسین‌های این سوسیالیسم «رابرت اوئن» می‌باشد که به نوعی سازماندهی اقتصادی، اجتماعی تأکید دارد.
مهمترین مجامع سوسیالیستی انگلیس  فابیانها (1884) بودند. که این کلمه از فابیوس سردار رومی گرفته شده بود که معتقد به حرکات تدریجی  برای اصلاحات بود. این گروه قصد داشتند با ارائه نظریات سوسیالیستی طبقات متوسط و بالای انگلستان را متقاعد کنند که آموزة سوسیالیسم انتخاب اصلح است. اعتقاد به اصولی مثل دمکراتیک بودن تصمیمات، تدریجی بودن سیاستها، پرهیز از اعمال غیراخلاقی و عدم مخالفت با قانون اساسی نانوشته از مهمترین اعتقادات آنها بود.
فابیانها از نویسندگان و افراد سرشناس انگلیس مثل «جورج برنارد شاو» و «اچ. جی ولز) بودند. آنها خواستار حداکثر وفاق بین اقشار مردم با تأکید بر گروههای مؤثر بر افکار و همچنین خواهان تجربه‌گرایی در امر سیاست بودند.
سوسیالیستهای انگلیسی نسبت به فرانسویها و آلمانیها بیشتر گرایش به اصلاح داشتند نه انقلاب. اما سوسیالیستهای فرانسوی خواهان تعاونی‌های داوطلبانه بودند که کمتر به صنعت بها می‌داد. اندیشه آنها متکی بر جوامع کوچک خودسامان متمایل به تولید کشاورزی یا صنعت در مراحل اولیه بود. افرادی مانند «لوئی بلاند» استفاده از امکانات مالی و قدرت دولت را بطور دمکراتیک در پیشبرد اجتماعات تعاونی مؤثر می‌دانست و پیشنهاد می‌کرد. البته این سوسیالیستها موفق شدند در انقلاب 1848 سهمی در قدرت سیاسی بدست آورند.

3 – سوسیالیسم علمی (مارکسی)
بنیانگذاران آن آلمانی بودند و بزرگترین جنبش فکری را در حوزه اقتصادی و سیاسی قرن بیستم پدید آورد.

افکار و عقاید کارل مارکس
مارکس از نظریه‌پردازان مکتب تضاد است. کتاب «سرمایه» او از نظر سیاسی کیفرخواستی است علیه نظام سرمایه‌داری که می‌کوشد تکامل و نابودی آن را ثابت کند. برخلاف ایده‌آلیستها که فکر و ایده را مقدم می‌دانند، مارکسیستها شرایط مادی زندگی را به عنوان زیربنا تعیین‌کننده چگونگی طرز تفکر و عقاید افراد جامعه به عنوان روبنا می‌داند.
مفاهیم اصلی تئوری مارکس عبارتند از: کار، نیروهای تولید، روابط تولید، مالکیت خصوصی، ارزش اضافی، مازاد تولید، طبقه سرمایه‌دار و طبقه کارگر. البته گفته می‌شود صرفاً مفهوم ارزش اضافی است که نسبت به تئوریهای سایر اقتصاددانان توسط مارکس مطرح شد. یعنی مفاهیم دیگر مثل مالکیت خصوصی یا نیروهای تولید قبلاً توسط اقتصاددانان انگلیسی یا فرانسوی مطرح شده بود.
کــار: از نظر مارکس انسان در کار انسان می‌شود. ورود او به فرایند کار اجتماعی‌شدن وی را در پی دارد. چگونگی کار اجتماعی و اقتصادی انسان بعنوان زیرساخت تعیین‌کننده تفکر و بعد معنوی انسان به عنوان روساخت. کار با چند مقوله مهم سروکار دارد: انسان، ابزار، طبیعت. این سه عامل نیروهای تولیدی بشمار می‌روند و اثرات متقابل این سه عنصر مجموعه فعالیت‌های واحدی را شکل می‌دهد که منجر به شکل‌گیری زیرساخت می‌شود.
روابط تولیدی:
شامل قوانین، آداب و رسوم، آیین و سنتها، ارزشها، هنجارها، دین، فلسفه و ... روساخت را شکل می‌دهند. از نظر مارکس فرایند دگرگونی از زیرساخت شروع می‌شود چون زیرساخت باعث بوجود آمدن روساخت می‌شود.
در مباحث اقتصادی به عنوان زیرساخت:
او مالکیت شخصی را می‌پذیرد (مثل اشیاء و لوازم زندگی شخصی) اما مالکیت خصوصی را نمی‌پذیرد. زیرا مالکیت خصوصی یعنی مالکیت بر منابع تولید، ابزار تولید و منابع حیاتی مثل جنگلها، کوهها، مراتع، معادن، کارخانه‌ها و ... به عقیده او از طریق مالکیت خصوصی نیروی کار دیگران به استثمار کشیده می‌شود.
ارزش اضافی:
ارزش اضافی و مازاد تولید از عوامل اساسی قوی‌تر شدن سرمایه‌دار است.

تعریف ارزش اضافی:
 
یعنی کارگر کارمزد واقعی کار خویش را دریافت نمی‌کند بلکه طبقه مالک ابزار مقداری از آن را بخاطر مالکیتی که بر ابزار تولید (وسایل یا زمین) و ... دارد، برمی‌دارد و بقیه را به کارگر می‌دهد.
آن مقداری که مالک از مزد کارگر برمی‌دارد ارزش اضافی است که در کار نهفته است و به کارگر داده نمی‌شود.

مازاد تولید:
کسی که ابزار تولید را در اختیار دارد، مازاد بر تولید را نیز انبار می‌کند. مارکس می‌گوید مازاد تولید که در نتیجة رشد و تکامل ابزار تولید حاصل می‌شود و ارزش اضافی که در نتیجة بندگی افراد بوجود می‌آید در جیب استثمارگر جمع و باعث می‌شود که سرمایه‌دار روز به روز قوی‌تر شود. از این رو برای ضمانت اجرای کار خود نیاز به حاکمیت دولت دارد که نه‌تنها ضامن منافع او باشد بلکه کارهای طبقه وی را نیز توجیه کند و صحیح جلوه دهد. در این مرحله است که طبقة استثمارگر و استثمارشده پدید می‌آید.
از نظر مارکس این دو طبقه در حال مبارزة دائمی هستند تا سرانجام کمونیسم نهایی پیروز شود. کمونیسم دارای دو مرحله است:
1 سوسیالیسم: که تمرکز قدرت و ثروت در دست دیکتاتوری پرولتاریا (طبقه کارگر و زحمتکش) و بطور کلی نماینده طبقة کارگر است.
2 کمونیسم: که تمرکز کمونیسم به معنی عدم تمرکز یا محو دولت و رسیدن به جامعه‌ای بی‌طبقه است.

گفته می‌شود که طبقه حاکم در مرحلة کمونیسم، کل جامعه است که در آن هیچ فرقی بین اقشار مختلف جامعه وجود ندارد و تضادها فراموش می‌شود.

مارکس و از خودبیگانگی و کـار :
از نظر روانشناختی انسانی که نمی‌داند برای چه چیز کار می‌کند، چه چیزی تولید می‌کند و کار برای او بصورت مفید و صریح جلوه نمی‌کند، اقتدار خود را از دست می‌دهد. لذا به حالتهایی از خودبیگانگی کشیده می‌شود. به عقیده مارکس در جامعة سالم قدرت، تولید و مدیریت کار در دست طبقة کارگر است، چون به خودآگاهی رسیده؛ اما وقتی اقتدار زایل می‌شود از خودبیگانگی انسان سبب می‌شود که «طبقه در خود» باقی بماند. یعنی طبقة بدون قدرت.
در حالی که طبقة دارای قدرت و خودآگاه، «طبقة برای خود» است و بنیان جامعه در این شرایط سالم است. مارکس می‌گوید اگر روابط تولیدی حاکم بر جامعه، یعنی فرهنگ مسلط، هنجارها، ارزشها، قوانین و ... توسط افراد درونی و نهادینه شود و افراد به نظام حقوقی و فرهنگی حاکم بر روابط تولیدی وفادار باشند و تغییری در آن ایجاد نکنند؛ طبقه در خود پدید می‌آید. در این وضعیت ساخت جامعه ناسالم و جامعه از خود بیگانه است. 
اما شخصیت سالم، انقلابی و شورشی است. یعنی در برابر روابط تولیدی و روبنای جامعه، موضع مخالف می‌گیرد.
هوشیاری جامعه زمانی به مبارزه می‌انجامد که طبقه کارگر در قدرت باشد و با آگاهی در فرایند کاری سالم، موجب رشد شکوه شعور طبقاتی شود. در نتیجه طبقه برای خود شکل می‌گیرد.
تصور مارکس بر این بود که طبقة متوسط به هر حال از بین می‌رود، اما گفته می‌شود بزرگترین اشتباه او همین بود چون در جامعة صنعتی پیشرفته طبقة متوسط رشد کرده و یکی از دلایل آن آگاهی کشورهای سرمایه‌داری نسبت به تئوری مارکس بود. سرمایه‌داری بیشترین سود را از جامعه‌شناسی مارکس برد و عواملی را که می‌توانست منشأ انقلاب باشد، از تئوری مارکس گرفت و سعی کرد آن را خنثی کند. طبقه متوسط اکثر جامعه را شامل می‌شود که نه متعلق به طبقه بورژوا و نه متعلق به طبقه پرولتاریا است.
سی. رایت میلز می‌گوید طبقه متوسط طبقه‌ای خنثی است که هیچ هویتی ندارد و رشد این طبقه باعث فلج شدن دینامیک یا پویایی انقلاب شده است.
مارکوزه می‌گوید از طریق رشد طبقه متوسط شرایط زندگی مرفه فراهم می‌شود و با ایجاد یک زندگی قسطی و فرصتهایی که برای انسان ایجاد می‌کند قسمتی از اندیشه‌های او را گرفته و جامعة تک‌بعدی را پدید آورده است. در چنین جامعه‌ای انگیزه‌ای برای انقلاب باقی نمی‌ماند چون یکی از انگیزه‌های اصلی انقلاب عامل اقتصادی است.
انتقاد دیگر بر نظریه مارکس این است که علیرغم نظریه او مبنی بر افزایش فاصله میان کارگر و سرمایه‌دار، این فاصله بیشتر نشده بلکه با رشد طبقه متوسط این طبقه حکم میانجی بین آنها را دارد که از رویارویی آنها جلوگیری می‌کند.
طبقه کارگر باید توسط قشر روشنفکر تحریک شود و قشر روشنفکر لزوماً متعلق به طبقه متوسط است. انتقاد دیگر عدم توجه او به ماهیت سودپرستی انسان است. میل به رفاه‌طلبی ساده‌ترین کاری است که انسان بدون تفکر قادر به انجام آن است. یعنی میل به سرمایه‌داری توأم با رفاه و راحتی و تشویق دیگران به آن.
اریک فروم می‌گوید: امروزه تراژدی اساسی تاریخ بشر «بودن یا نبودن نیست بلکه بودن یا خواستن است» اگر انسان از خواستن بگذرد هویت اصلی خود را بدست می‌آورد اما همه چیز براساس مالکیت و خواستن و داشتن معنی شده است.
پیامبر (ص) می‌گوید: حب و دوست داشتن دنیا علت تمامی خطاهاست.
منش اجتماعی نظام حاکم، انسان را به لحاظ روانی طوری تربیت می‌کند که «بجای خدمت به خود به سیستم بیرونی حاکم بر خود» خدمت می‌کند.
مارکس برای رهایی ابتدا انقلاب مسلحانه را پیشنهاد کرد اما بعدها قائل به انقلاب مسالمت‌جویانه بود، بخاطر موفقیت‌هایی که در بین اقشار کارگری در امریکا و انگلستان بوجود آمد.

خطوط اصلی آثار و آراء مهم کارل مارکس: (متولد شهر راین در سال 1818 و مرگ 1883)
بطور کلی مارکس را با توجه به سه مقوله زیر می‌شناسند:
1 – فلسفه آلمانی با گرایش ایده‌الیستی هگل (ایده‌الیسم آلمانی)
2 – انقلابی‌گری اروپا بخصوص سنت فرانسوی آن (سوسیالیسم فرانسوی)
3 – اقتصاد سرمایه‌داری انگلستان (نظریه اقتصادی انگلیسی)

مارکس تحت تأثیر دیالکتیک هگل، افکار فوئرباخ و آدام اسمیت قرار داشت. براساس نقد تحلیلی بر این مکاتب تئوری خود را پایه‌ریزی کرد. قبل از او هگل درک ایده‌الیستی از جامعه ارائه می‌داد و خرد و تفکر انسانی را حاکم بر محیط اجتماعی و جهان می‌دانست. اگر چه تاریخ بشریت را از نقطه نظر دیالکتیکی بررسی می‌کرد، ولی عاقبت به این نتیجه غیردیالکتیکی می‌رسید که جامعه را ارادة خداوند اداره می‌کند.
اما روش دیالکتیک مارکس علمی بود. یعنی دیالکتیک هگلی را در قالب مادی و در خدمت یک اندیشه انقلابی قرار داد.
به عقیده مارکس بجای ایده‌ها باید شرایط عینی و مادی حیات اجتماعی را مورد توجه قرار داد. فرض اساسی او این بود که ذهن انسانها هستی آنها را تعیین نمی‌کند. بلکه برعکس هستی انسانهاست که ذهن و شعور اجتماعی آنها را تعیین می‌کند. هدف اصلی او این است که شرایط اقتصادی را زیربنا و نظام هنجاری و ارزشی را روبنا می‌داند و این که بین این دو رابطة دیالکتیکی وجود دارد.
او می‌نویسد من در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدم که روابط حقوقی و اشکال مختلف دولتها به خودی خود قابل فهم نبوده، بلکه باید آنها را در شالودة شرایط مادی انسان مورد شناخت قرار داد. شرایط تولیدی زندگی مادی، روابط کلی اجتماعی و سیاسی و فکری مردم را تعیین می‌کند.
هستی‌شناسی مارکس «پراکسیس» یعنی تقابل اندیشه و عمل یا همان کاربرد دیالکتیک دو مقولة عین و ذهن است.
در «مانیفست» مارکس به موارد زیر اشاره کرده است:
1 – در همة جوامع نبرد طبقاتی رخ می‌دهد.
2 – در ادوار مختلف طبقات دوگانه اصلی در نقش نیروهای حاکم و محکوم نقش‌آفرینی کرده و تحت تأثیر تحول و تغییر در نیروهای تولیدی، مناسبات تولیدی دستخوش تحول گشته تا سرانجام به دوران بورژوازی و سرمایه‌داری رسیده‌اند.
3 – با انتقاد از سوسیالیسم تخیلی، هدف کمونیستها را سرنگونی نظام حاکم و برقراری جامعة مطلوب اعلام می‌کند.

 
ماتریالیسم تاریخی مارکس را توضیح دهید:
4 – ماتریالیسم تاریخی او بر این عقیده است که به نهادهای مانند مالکیت، خانواده، دولت و مذهب نهادهای پسینی هستند. یعنی بعدها بوجود آمده‌اند. در جوامع اولیه یا همان کمون، دلیلی برای تشکیل چنین نهادهایی بدست نیامده است.
براساس ماتریالیسم تاریخی مسئله تحول ابزار تولید مطرح است که بدنبال خود نظام سرمایه‌داری را دارد و :

طبیعت نظام سرمایه‌داری - وجود رقابت است - که منجر به تغییر و تحول و پیشرفت در ابزار تولید به طور دائمی و موجب افزایش فقر و پیدایش ارتش بیکاران می‌گردد.

پیشرفت در ابزار:
1 – باعث محو اشکال تولید و نیروهای تولیدی قبلی می‌شود. ۲ - به هم پیوستگی جهان را به دنبال دارد ۳ - هرگونه وقوع اختلال در مناسبات تولید یا اقتصاد ۴ - پدید آمدن بحران ادواری و بحرانهای وسیع را به دنبال دارد ۵ - افزایش بحران منجر به انقلاب سوسیالیستی می‌شود. ۶ - روی کار آمدن طبقه پرولتاریا ۷ - در اختیار گرفتن ماشین دولتی و دیکتاتوری موقت از نوع اکثریت با سلطه بر اقلیت]صاحبان ابزار تولید و صاحبان ایدئولوژیک آنها مثل کلیسا ۸ - محو آثار نظام طبقاتی ۹ -دستیابی به جامعه مطلوب کمونیستی

وظایف طبقه پرولتاریا از نظر مارکس:
1 – ضبط املاک و صرف کردن آنها در راه اهداف دولت سوسیالیست
2 – بستن مالیات‌های تصاعدی سنگین به سرمایه‌داران تا فعالیت‌ آنها متوقف گردد.
3 – تمرکز اعتبارات مالی در دست دولت از طریق ایجاد بانک ملی با نقش انحصاری.

نظریه رزا لوکزامبورک در مورد تولید افراطی:
بین مارکسیست‌های دهة پایانی قرن 19 و دو دهة آغاز قرن 20 در زمینه تولید افراطی دو نظریه وجود داشت:
1 – نظریه بحران‌های برخواسته از تولید افراطی متعلق به مارکس و لنین
2 – دایمی بودن  بحران ناشی از تولید افراطی توسط لوزا لوکزامبورک
او معتقد بود که نظام سرمایه‌داری محکوم به تولید افراطی است و برای کاستن از بحران سعی در صدور آن به کشورهای پیرامون و دیگر نقاط دنیا دارد. همین انتقال بحران، امپریالیسم را بوجود می‌آورد. تصرف بازارهای جهانی از سوی سرمایه‌داری به جهت طبیعت سودطلبانه‌اش و دور کردن بحران از داخل کشورهای متروپل (کشورهای اصلی سرمایه‌داری) صورت می‌گیرد. ولی در نهایت با تصرف همة بازارهای بالقوه بوسیله  این نظام، به ناچار بحران با شدت بیشتری به کشورهای اصلی بازمی‌گردد.
او طرفدار خودجوشی و بسیج توده‌ها بود اما لنینیست‌ها طرفدار سازماندهی انقلابیون برای برپاکردن انقلاب سوسیالیستی بودند.

کارل کائوتسکی و انتقاد او از نظریه سوسیال - امپریالیسم
او منتقد به نظریه سوسیالیسم – امپریالیسم بود. اساس این نظریه عبارت بود از اینکه: روند اوضاع بگونه‌ای است که سوسیالیستها می‌توانند بزودی از طریق مبارزات پارلمانی صاحب قدرت شده و سپس به تقسیم مناطق عقب‌مانده میان خود بپردازند و از این طریق اهداف سوسیالیستی خود را پیش ببرند.
به عقیدة او این نظریه منجر به ایجاد رقابت تسلیحاتی میان جوامعی خواهد شد در داخل از نظام سوسیالیستی برخوردارند اما نسبت به جهان بیرون سیاست امپریالیستی را پیش می‌گیرند. در عین حال او معتقد به سرشت دمکراتیک دولتهای مدرن بود و این دولتها را به دلیل اینکه بر نابرابری حقوق اتباع خود استوار نشده بودند ابزار طبقه مسلط نمی‌دانست.
به عقیدة او آمیختن سوسیالیسم و دموکراسی اجتناب‌ناپذیر بوده و دموکراسی بدون تردید به سوسیالیسم ختم می‌شود.

لنین و مارکسیسم در شوروی
ولادیمیر ایلیچ (1924 – 1870) تفسیری از مارکسیسم بیان کرد که بعدها به یکی از جریانهای غالب تفاسیر مارکسیستی تبدیل شد و بلشویکها را رهبری کرد. او قبل از انقلاب 1917 روسیه در رأس جناح بلشویکها و نقطة مقابل منشویکها که تشکیل‌دهندگان حزب سوسیال‌ - دمکرات روسیه بودند قرار داشت. همین جناح بود که موفق شد پس از سرنگونی تزارها در 1917 دولت موقت را برکنار ساخته و قدرت را از آن خود کند.
از مهم‌ترین آثار او «امپریالیسم به مثابه آخرین مرحلة سرمایه‌داری است.» او برای امپریالیسم ویژگیهای زیر را بکار برد:

ویژگی‌های امپریالیسم را بیان کنید:
1 – انحصار، 2 – ادغام سرمایة مالی، 3 – صدور سرمایه به دیگر کشورها، 4 – تقسیم جهان بین اتحادیه‌های مالی

تعریف نظریه ناموزون:
با تثبیت انقلاب اکتبر 1917 لنین در توجیه وقوع انقلاب سوسیالیستی در کشوری با شرایط روسیه تزاری که کشوری عقب‌مانده بود و هنوز به مرحله سرمایه‌داری نرسیده بود، ناگزیر شد «نظریه تکامل ناموزون سرمایه‌داری» را ارائه دهد.  براساس این نظریه لزومی ندارد جوامع سرمایه‌داری بطور یکسان مراحل تکامل خود را طی کنند بنابراین در کشورهای ضعیف‌تر نیروهای کارگری این امکان را دارند که برای بدست‌ گرفتن قدرت انقلاب کنند.
نظریه تکامل ناموزون سرمایه‌داری لنین بعدها دستمایة استالین قرار گرفت و سبب شد که او نیز نظریه جدیدی را به نام «سوسیالیست در یک کشور» را مطرح کند.

 استــالین (1879 – 1953)
پس از مرگ لنین در 1924 دو نفر شانس جانشینی او را داشتند: 1 – تروتسکی، 2) استالین
تروتسکی که نقش کلیدی در تثبیت حکومت بلشویکها و نظام کمونیستی شوروی و سازماندهی ارتش سرخ داشت با عقاید استالین بشدت مخالف بود. اما سرانجام استالین که دبیرکل حزب کمونیست شوروی بود (1920) توانست جانشین لنین شود.


جنبه‌های مهم تئوریک استالین:
1
تئوری انقلاب در یک کشور تنها: مبنی بر اینکه همة کشورها برای دستیابی به نظام سوسیالیستی ملزم به عبور از سیر کشورهای اروپایی یعنی پشت سر گذاشتن مرحله سرمایه‌داری پیشرفته نیستند و می‌توان تحت شرایط خاصی با جهش از مرحله ماقبل سرمایه‌داری به مرحله سوسیالیسم وارد شوند مثل روسیه شوروی، در حالی که تروتسکی به انقلاب پی در پی یا دایم اعتقاد داشت. بدین معنا که انقلاب سوسیالیستی با برعهده گرفتن پس‌مانده بورژوا دمکراتیک در داخل روسیه آغاز شد اما بدلیل عدم تأمین این نیروها و امکانات لازم برای ایستادگی بلند مدت در مقابل فشار سرمایه‌داری جهانی باید با مداخله و پیش‌ گرفتن سیاستهای لازم به بروز انقلاب در کشورهای غربی اقدام کرد. در غیر اینصورت رشد نیروهای تولیدی موجود در روسیه از توان افتاده و کودک انقلاب از دست خواهد رفت.
2 انترناسیونالیسم: استالین معتقد بود که شوروی محور تمام کمونیسم‌های جهان است به عقیدة او انترناسیونالیست کسی است که حاضر به قبول بی‌چون و چرای آقایی و سروری شوروی باشد و دفاع از آن را به عنوان وظیفه انقلابی جهانی خود بداند. در غیر این صورت حتماً به اردوگاه دشمنان انقلاب تعلق دارد.
3 تئوری دولت در حال مرگ: این تئوری که توسط مارکس و انگلس مطرح شده بود مدعی بود که دولت برچیده نمی‌شود بلکه به تدریج از بین می‌رود و به جای آن جامعة تعاونی به جای آن خواهد نشست. در این جامعه طبقه و تضاد از بین رفته و قدرت سیاسی وجود نخواهد داشت اما استالین معتقد بود که از بین رفتن دولت نه با تضعیف آن بلکه با تقویت آن تا حد ممکن بوجود خواهد آمد.
در پرتو همین نظریه در زمان استالین قدرت حزب و دولت و شخص او که رهبری کل را برعهده داشت افزایش یافت و رهبری فردی استالین جای رهبری دسته‌جمعی لنین را گرفت و استالین و حزب او بر تمام شئون زندگی فردی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مردم مسلط و احزاب مارکسیسم خارج از شوروی نیز ملزم به تبعیت از آن شدند. به طوری که بین سالهای 1940 تا 1951 یعنی حدود یک دهه بیش از 14 کشور جهان یا با الحاق به شوروی مثل استونی، لتوانی، لتونی و یا با پذیرش اندیشه مارکسیسم و با کمک شوروی به جبهة کشورهای سوسیالیستی پیوستند مثل آلبانی، رومانی، بلغارستان، مجارستان، لهستان، کرة شمالی، چین، آلمان شرقی، تبت و ویتنام شمالی که از زمان جنگ جهانی دوم و از زمان استالین به این جبهه پیوستند. اما جهان نام استالین را که مترادف با دیکتاتوری و خفقان بود، هنوز با سوسیالیسم دو روی سکه می‌دانند و آن را فراموش نمی‌کنند.

خروشچف و تز همزیستی مسالمت‌آمیز
پس از مرگ استالین 1953، خروشچف اندیشه‌های با الهام از اندیشه‌های لنین و استالین در خصوص امکان همزیستی با کشورهای جهان غیر کمونیست افتخارات کاذبی بوجود آورد. این افتخارات عبارت بود از:

1
– طرح کیش شخصیت‌پرستی:
او طی نطق مهمی در کنگره‌ی بیستم حزب کمونیست شوروی در سال 1956 حمله‌ی شدیدی به رهبری فردی استالین کرد و خواستار محو فردپرستی در کلیه رشته‌ها از اقتصاد تا فلسفه و هنر شد.

2 – تز همزیستی مسالمت‌آمیز:
این سیاست مبتنی بر امکان‌پذیر بودن زیست کامل ملل کمونیست و کشورهای سرمایه‌داری در جوار یکدیگر بدون توسل به جنگ بود. البته این تز قبلاً توسط لنین و استالین مطرح شده بود و حتی استالین آن را به مرحله‌ی اجرا گذاشته بود. ولی تز همزیستی مسالمت‌آمیز خورشچف محدود به قلمرو دولتی و دیپلماتیک بود و به عقیده‌ی وی نبرد ایدئولوژی میان دو نظام می‌بایست ادامه داشته باشد.

3 – راه مسالمت‌آمیز به سوسیالیست:
خورشچف معتقد بود که راه سوسیالیست الزاماً نباید به وسیلة انقلاب خشونت‌آمیز پیموده شود. اما پیامدهای این تصمیمات او سبب بروز جنبش‌های مردم لهستان و مجارستان و استقلال‌خواهی احزاب کمونیست اروپای غربی به خصوص حزب کمونیست ایتالیا شد.

سیاست تنش‌زدایی رهبران شوروی و سقوط این کشور
پس از خورشچف، برژنف سیاست‌های قبل از اصلاحات خورشچف را مورد توجه قرار داد. با مرگ برژنف، آندره پوف سیاست تنش‌زدایی را پیش گرفت و کاهش هزینه‌های مسابقات تسلیحاتی را ضروری دانست و اصلاحات اقتصادی را در شوروی دنبال کرد.
مبارزة همه‌جانبه با فساد از اولویت‌های سیاست داخلی آندره پوف بود. او برای کاهش مسابقة تسلیحاتی در اروپا پیشنهادات متعددی داد، که ریگان پاسخی به آن نداد.
پس از او چرنینکو مبارزه با فساد و دگرگونی در رهبری حزب کمونیست را متوقف کرد، اما در سیاست خارجی تنش‌زدایی با غرب را دنبال کرد. با مرگ او گورباچف از اعضای دفتر حزب کمونیست و از یاران آندره‌پف بود که رهبری شوروی را عهده‌دار شد. می‌توان گفت تنها در زمان گورباچف آخرین دبیرکل حزب کمونیست شوروی، تلاش وسیعی برای جدایی استالینیسم از لینینیسم و مارکسیسم آغاز شد. او با سیاست‌های مشهور گلاسنوست یا آزادیهای سیاسی و پروسترویکا به معنی بازسازی اقتصادی، اجتماعی مایل به بازسازی اصول لنینیسم بگونه‌ای دمکراتیک بود.

سرفصل برنامه‌های او (گورباچف) عبارت بودند از:
کاهش سرکوب، دادن انگیزه به افراد در امور اقتصادی، احقاق حق ملیت‌ها، کاهش نقش نظام تک‌حزبی، تلاش برای پایان‌دادن به جنگ سرد و کاهش مداخله در امور کشورهای کمونیست اروپای شرقی.

دمــکراسی:
از واژة یونانی دمکراتیا گرفته شده و ترکیبی از Demos به معنی مردم و Keratine به معنی حکومت کردن است. به این ترتیب دمکراسی یعنی حکومت بوسیله مردم.
ارسطو نظام دمکراتیک را نظامی می‌دانست که به همة شهروندان اجازة مشارکت سیاسی در امور جامعه را بدهد.
از دمکراتهای سرسخت اواخر قرن 18 و اوایل قرن 19 «تامس پین» مؤلف کتاب «حقوق بشر» است که در انقلاب فرانسه و در جریان استقلال آمریکا شرکت داشت و در کنار «جیمز مدیسون» از دست‌اندرکاران تدوین قانون اساسی آمریکا و «جرمی بنتام» و «جیمز میل» انگلیسی فعالیت می‌کرد.

مدل‌های کلاسیک دمکراسی از نظر دیوید هلد:
1
دمکراسی حمایتی: عمدتاً متناسب با شکل‌گیری اولیة سرمایه‌داری و تکوین طبقة بورژوازی است. نوعی دمکراسی است که طی آن شهروندان برای کسب اطمینان از اینکه حکومت‌گرا هستند به سیاست‌گذاریهای خلاف منافع آنها نخواهند پرداخت، خواهان کسب حمایت آنها از منافع شهروندان و حمایت شهروندان از امور خود هستند. چهره‌های این نوع دمکراسی «جرمی بنتام، جیمز مدیسون و دیوید هیلد» هستند. از ویژگیهای آن اقتصاد بازار و رقابتی، احترام به مالکیت خصوصی، و ابزار تولید و خانواده‌های پدرسالارانه است.
2 دمکراسی تکاملی یا توسعه‌بخش: که چهره‌ی ممتاز آن ژان ژاک روسو است. این نوع دمکراسی خواهان برآوری هرچه بیشتر شهروندان در امور سیاسی و اقتصادی است تا کسی فرصت برتری بر دیگری را نداشته باشد. در شکل معتدل‌تر آن جامعة مدنی حدواسط قدرت متمرکز دولتی و حیطة خصوصی به منزلة فرصتی مناسب برای دستیابی شهروندان به منافع فردی‌شان است.

مدل‌های معاصر دمکراسی از نظر دیوید هلــد:
1
دمکراسی نخبه‌گرا و رقابتی: نمایندگان آن «شومپیتر» و «وبر» هستند. این نوع دمکراسی روشی است برای رسیدن به تصمیم‌گیری سیاسی که طی آن مردم با انتخاب نمایندگان در انتخابات رقابتی یا تحت تأثیر نخبه‌گان اداره امور را بر عهده می‌گیرند.
2 دمکراسی تکثرگرا: مبتنی است بر ممانعت از ظهور گروههای بیش از حد قدرتمند و دولت غیرمسئول. نوعی دمکراسی است که از طریق آن قدرت میان اقلیت‌ها بگونه‌ای توزیع می‌شود که آزادی سیاسی در بالاترین سطح خودش تضمین گردد. این نوع دمکراسی از حضور دسته‌کم دو حزب در صحنة سیاسی حمایت می‌کند، اما در شکل جدید خواستار آن است که در کنار احزاب، تشکل‌های صنفی نیز بطور آشکار و مستقیم برای بدست گرفتن بخشی از قدرت سیاسی تلاش کنند.
3 دمکراسی راست جدید یا نئولیبرال: که در آن قانون سپر حافظی است که از حقوق فرد در قبال منافع جمع حمایت می‌کند.
4 دمکراسی چپ جدید: بر اصل مشارکت که نشأت گرفته از وجه اجتماعی انسان است تأکید داشته و منتقد برداشت فردگرایانه از آزادی است. از چهره‌های برجستة آن «هابر ماس» و «پولانزاس» هستند.

نظر کارل پوپر در مورد دمکراسی:
 
کارل پوپر در انتقاد از دمکراسی، اصولاً منکر مردمی بودن حکومت دمکراسی است و آن را یک ابزار بازی می‌داند. به عقیده او به سختی می‌توان تصور کرد که مردم بتوانند مستقیماً در امر حکومت دخالت کنند، چون اولاً امکان مشارکت جدی یک جمع گسترده در سیاستگذاری وجود ندارد که البته این محدودیت می‌تواند با استفاده از شیوه‌های نمایندگی تا حدودی حل شود، دوماً اینکه مردم یک کلیت منسجم و سازگار نیستند و در میان آنها گرایشهای گوناگونی در مورد موضوعات مختلف وجود دارد.
به عقیده پوپر دمکراسی سازوکاری از نظام سیاسی است که می‌توان بوسیله آن حکومتهای نامطلوب و شرور را از مسند قدرت به زیر کشید. بنابراین دمکراسیها حاکمیت عامه نیستند بلکه نهادهای مجهزی هستند که خود را از خطر دیکتاتوری حفظ می‌کنند.

دمکراسی سوسیالیستی:
ترکیبی از نظام سیاسی، - اجتماعی با نظام اقتصادی – اجتماعی است. وجه مشترک آن دو اجتماعی است اما تفاوت آنها در تأکید دمکراسی بر سیاست و تأکید سوسیالیست بر اقتصاد می‌باشد. در این نوع دمکراسی با توجه به قدرت اقتصادی سعی می‌شود که افراد و شهروندان با در اختیار داشتن امکانات اقتصادی برابر از فرصتهای سیاسی موجود در جامعه بطور یکسان استفاده کنند نه اینکه محرومیت‌های اقتصادی مانع از مشارکت سیاسی آنها شود.
در کشورهای اروپای غربی مثل سوئد، آلمان، دانمارک، نروژ، فنلاند و غیره احزاب سوسیال دمکرات همچنان فعال هستند.

دمکراسی مــردمی:
گسترده‌ترین نوع دمکراسی است. از عناصری مثل رأی برابر، آزادی سخن و آزادی انتشارات و انجمن‌ها و دخالت هرچه بیشتر در سیاستگذاریها دفاع می‌کند. در آن حکومت مردم یک هدف است. تأکید آن بر ارادة عمومی و رأی توده‌هاست.

دمکراسی لیبرال:
معطوف به آزادیهای فردی است. بر تقویت توان قضایی برای حفظ حقوق فردی یا تفکیک قوا و تکثر قدرت تأکید دارد.

دمکراسی مشارکتی:
خواهان حضور هرچه بیشتر مردم در صحنه سیاست است و با بررسی مشکلات ناشی از دمکراسی متکی بر نماینده سعی دارد با استفاده از رسانه‌ها حضور مردم را در امر مشارکت بیشتر تأمین کند. تأکید آن بر مشارکت است.

دمکراسی از کوهن:
کوهن دو پیش‌فرض را برای دمکراسی در نظر می‌گیرد:
1 – اجتماع: که شامل اجتماعات سیاسی و شهروندی است.
2 – عقلانیت: که نیروی تشخیص و تمیزدادن شهروندان است.
البته عقل نه‌تنها ابزار شناخت بلکه مکمل اراده نیز است: اراده بدون عقل تضمین‌کنندة شناخت و معرفت نیست. عقل بدون اراده نیز دربرگیرندة تصمیم و حرکت نخواهد بود.
اراده یا اختیار از ارکان مشترک لیبرالیسم و دمکراسی است. اما اراده یا اختیار به دو نوع لیبرالی و جمهوریخواهانه تقسیم می‌شود.
نوع لیبرالی، به اراده فرد و منافع و شرایط او توجه دارد.
نوع جمهوریخواهانه، فرد را در متن یک جامعة باز و آزاد با ارزش‌های اخلاقی مثبت تلقی می‌کند یعنی آزادی شخص با مصالح عمومی در هم تنیده می‌شود.
چون فرد نمی‌تواند در تنهایی و انزوا بسر ببرد و نیازمند پیوندهای اجتماعی است. نکته اینجاست که گفته می‌شود چه عقلانیت و چه ارادة قدرت انتخاب بسیار گستردة انسانها تحت تأثیر عواملی از غرایز درونی گرفته تا منافع اقتصادی و شرایط فرهنگی و ... قرار دارد چه بسا که ارادة منتسب به مردم (تحت تأثیر این غرایز و منافع) در خدمت حکومتهای غیردمکراتیک قرار گیرند.

فاشیسم:
کلمه فاشیسم از واژه ایتالیایی «فاشی» به معنی دستة به هم پیچیده گرفته شده است. موسولینی در سال 1919 گروههای مسلح جنگ اول را دور خود جمع کرد و برای جبران صدمات جنگ جهانی اول و تجدید عظمت ایتالیا آنها را مسلح کرد و به صورت حزب درآورد.
چه در ایتالیا و چه در آلمان، احزاب فاشیست متشکل از افراد و اقشار گوناگون از دهقانان و مالکین بزرگ و دکانداران و کسبه کوچک، کارخانه‌داران بزرگ، کارمندان و کارگران بود که همة آنها دارای منافع مشترکی نبودند اما دارای نفرت‌های مشترکی بودند. نفرت از کمونیست و لیبرالیسم.
از مشخصات فلسفه فاشیسم ضد خردگرایی یا عقل‌گرایی است که زمینة آن به فلاسفة قرن 19 یعنی «شوپنهاور، برگسن و نیچه» برمی‌گردد. طبق عقاید آنها اشراق و الهام سرمنشأ همه چیز است که صرفاً در اشخاص خاصی به ودیعه گذاشته شده که می‌تواند آنها را به مقام رهبری یا پیشوایی برساند.
نیچه می‌گوید غریزه طبیعی و سالم توده‌ها این است که طالب پیروی از یک پیشوا هستند.

سه مشخصه احزاب فاشیست:
1 – ضد لیبرال، 2 – ضد مارکسیست، 3 – اعتقاد به برتری قدرت دولت

1 ضد لیبرال
موسولینی هر پدیده‌ای را که باعث تضعیف دولت می‌شد را رد می‌کرد از جمله آزادیهای فردی، احزاب طرفدار حقوق بشر، پارلمانتاریسم و ...
به عقیده موسولینی همه چیز باید برای دولت و در راه دولت باشد. هیچ حزب سیاسی یا اتحادیه کارگری یا مجتمع صنعتی و بازرگانی نمی‌تواند وجود داشته باشد مگر با اجازه دولت. کلیه کارخانجات و معاملات و کارگران و همچنین کار و تفریح و ساعات کار و ساعات تفریح افراد و حتی مذهب آنها باید تحت نظارت و ارادة دولت باشد.

2 ضد مارکسیست
هنگامی که موسولینی عضو مجلس ایتالیا بود در 1921 رسماً اعلام کرد که مخالف پارلمان و سوسیالیسم و دموکراسی لیبرال است و همچنین فلسفه ماتریالیسم تاریخی و مبارزه طبقات را رد می‌کند و نمی‌تواند بپذیرد که اقتصاد مهمترین عامل زندگی مردم جامعه و مبارزة طبقاتی مافوق مسایل دولت باشد؛ بلکه امور اقتصادی و اجتماعی باید بخاطر دولت مورد توجه قرار بگیرد زیرا دولت و مصالح آن مافوق منافع و مصالح فردی هستند.
البته برخی علما معتقدند بین فاشیسم و کمونیسم وجه تشابه وجود دارد بدلیل ضدیت هر دو با لیبرالیسم و پارلمانتاریسم و وجود یک حزب واحد و پذیرش یک طبقه نخبه توسط هر دو نظام.

3
– اعتقاد به برتری قدرت دولت
در این مورد فاشیسم ایتالیا از فلسفه ماکیاول دربارة قدرت دولت متأثر است و در آلمان متأثر از فلسفه «هگل» دربارة دولت.
فاشیسم ایتالیا عقیده داشت که ملت ناشی از دولت است و ایجاد دولت است که موجب تشکیل واحد متشکلی بنام ملت می‌گردد. فاشیسم اعتقادی به صلح و سودمندی آن نداشته و جنگ را برای روحیة ملی و یکپارچگی ملت لازم می‌داند.
مثل موسولینی در ایتالیا، هیتلر نیز در آلمان توانست ناراضیان از شکست آلمان و بحران اقتصادی بخصوص کارگران را در حزبی بنام «ناسیونال – سوسیالیست» جمع کند. این حزب در 1920 تشکیل شد و هیتلر در 1933 زمام امور آلمان را بدست گرفت.
فرق بین دو حزب فاشیست و نازیست در برتری نژاد آریا و بخصوص ژرمن بود که توسط هیتلر مطرح شد. همین عامل زمینه‌ساز جنگ جهانی دوم گردید.

  • hamid moeini

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی